« … عبدالله پسر قُعَین گوید: شتابان در پی خِرِّیت شدم … به خدا سوگند که نه برگشت و نه از آنچه به امیرمؤمنان گفته بود پشیمان شده بود …» عبدالله پسر قُعَین گوید: «نزد علی (ع) برگشتم تا وی را از آنچه دیده و شنیده بودم آگاه سازم … پشت سر حضرت (ع) نشستم، سرش را پیش آورد، وی را از آنچه از خِریّت شنیده بودم آگاه ساختم … فرمود : «رهایش کن! اگر حق را پذیرفت و بازگشت، ما هم او را ارج می نهیم و وی را می پذیریم» گفتم: «ای امیرمؤمنان! چرا او را هم اکنون دستگیر نمی کنی تا از وی در امان باشی؟!» فرمود (ع): «اگر هرکه از مردم را که به ما اعتراض و انتقاد میکند دستگیر کنیم، باید زندان ها را از آنان پر سازیم، و من نمی خواهم و نمی پسندم که مردم را به صِرف اعتراض و انتقاد دستگیر و زندانی کنم و کیفر دهم، مگر زمانی که با من ناسازگاری(مسلحانه) آشکار کنند».